يك درخت پيرم و سهم تبرها مي شوم
مرده ام، دارم خوراك جانورها مي شوم
بي خيال از رنج فريادم تردّد مي كنند
باعث لبخند تلخ رهگذرها مي شوم
با زبان لال خود حس ميكنم اين روزها
هم نشين و هم كلام كور و كرها مي شوم
هيچ كس ديگر كنارم نيست، مي ترسم از اين
اين كه دارم مثل مفقود الاثرها مي شوم
عاقبت يك روز با طرز عجيب و تازه اي
مي كشم خود را و سر فصل خبرها مي شوم!
نجمه زارع
خود را اگرچه سخت نگه داري از گناه
گاهي شرايطي است كه ناچاري از گناه
هر لحظه ممكن است كه با برق يك نگاه
بر دوش تو نهاده شود باري از گناه
گفتم: گناه كردم اگر عاشقت شدم....
گفتي تو هم چه ذهنيتي داري از گناه!
سخت است اين كه دل بكنم از تو، از خودم
از اين نفس كشيدن اجباري، از گناه
بالا گرفته ام سر خود را اگرچه عشق
يك عمر ريخت بر سرم آواري از گناه
دارند پيله هاي دلم درد ميكشند
بايد دوباره زاده شوم - عاري از گناه -
نجمه زارع