معرفی وبلاگ
روزی خواهم آمد
صفحه ها
دسته
فیدها
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 16026
تعداد نوشته ها : 16
تعداد نظرات : 1
تست عملکرد
Rss
طراح قالب
GraphistThem274


پيش او يار نو و يار كهن هر دو يكي‌ست
حرمت مدعي و حرمت من هردو يكي‌ست
قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دويكي‌ست
نغمهٔ بلبل و غوغاي زغن هر دو يكي‌ست

 


اين ندانسته كه قدر همه يكسان نبود
زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود

  


چون چنين است پي كار دگر باشم به
چند روزي پي دلدار دگر باشم به
عندليب گل رخسار دگر باشم به
مرغ خوش نغمهٔ گلزار دگر باشم به

  


نوگلي كو كه شوم بلبل دستان سازش
سازم از تازه جوانان چمن ممتازش

  


آن كه بر جانم از او دم به دم آزاري هست
مي‌توان يافت كه بر دل ز منش ياري هست
از من و بندگي من اگرش عاري هست
بفروشد كه به هر گوشه خريداري هست

  


به وفاداري من نيست در اين شهر كسي
بنده‌اي همچو مرا هست خريدار بسي

  


مدتي در ره عشق تو دويديم بس است
راه صد باديهٔ درد بريديم بس است
قدم از راه طلب باز كشيديم بس است
اول و آخر اين مرحله ديديم بس است

  


بعد از اين ما و سركوي دل‌آراي دگر
با غزالي به غزلخواني و غوغاي دگر

  


تو مپندار كه مهر از دل محزون نرود
آتش عشق به جان افتد و بيرون نرود
وين محبت به صد افسانه و افسون نرود
چه گمان غلط است اين ، برود چون نرود

 


چند كس از تو و ياران تو آزرده شود
دوزخ از سردي اين طايفه افسرده شود

 


اي پسر چند به كام دگرانت بينم
سرخوش و مست ز جام دگرانت بينم
مايه عيش مدام دگرانت بينم
ساقي مجلس عام دگرانت بينم

 


تو چه داني كه شدي يار چه بي باكي چند
چه هوسها كه ندارند هوسناكي چند

 


يار اين طايفه خانه برانداز مباش
از تو حيف است به اين طايفه دمساز مباش
مي‌شوي شهره به اين فرقه هم‌آواز مباش
غافل از لعب حريفان دغا باز مباش

 


به كه مشغول به اين شغل نسازي خود را
اين نه كاري‌ست مبادا كه ببازي خود را

 


در كمين تو بسي عيب شماران هستند
سينه پر درد ز تو كينه گذاران هستند
داغ بر سينه ز تو سينه فكاران هستند
غرض اينست كه در قصد تو ياران هستند

 


باش مردانه كه ناگاه قفايي نخوري
واقف كشتي خود باش كه پايي نخوري

 


گر چه از خاطر وحشي هوس روي تو رفت
وز دلش آرزوي قامت دلجوي تو رفت
شد دل‌آزرده و آزرده دل از كوي تو رفت
با دل پر گله از ناخوشي خوي تو رفت


حاش لله كه وفاي تو فراموش كند
سخن مصلحت‌آميز كسان گوش كند

دسته ها : وحشی بافقی
يکشنبه هجدهم 2 1390 17:19


دوستان شرح پريشاني من گوش كنيد
داستان غم پنهاني من گوش كنيد
قصه بي سر و ساماني من گوش كنيد
گفت وگوي من و حيراني من گوش كنيد

 


شرح اين آتش جان سوز نگفتن تا كي
سوختم سوختم اين راز نهفتن تا كي

  


روزگاري من و دل ساكن كويي بوديم
ساكن كوي بت عربده‌جويي بوديم
عقل و دين باخته، ديوانهٔ رويي بوديم
بستهٔ سلسلهٔ سلسله مويي بوديم

  


كس در آن سلسله غير از من و دل بند نبود
يك گرفتار از اين جمله كه هستند نبود

  


نرگس غمزه زنش اينهمه بيمار نداشت
سنبل پرشكنش هيچ گرفتار نداشت
اينهمه مشتري و گرمي بازار نداشت
يوسفي بود ولي هيچ خريدار نداشت

  


اول آن كس كه خريدار شدش من بودم
باعث گرمي بازار شدش من بودم

 


عشق من شد سبب خوبي و رعنايي او
داد رسوايي من شهرت زيبايي او
بسكه دادم همه جا شرح دلارايي او
شهر پرگشت ز غوغاي تماشايي او

 


اين زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
كي سر برگ من بي سر و سامان دارد

 


چاره اينست و ندارم به از اين راي دگر
كه دهم جاي دگر دل به دل‌آراي دگر
چشم خود فرش كنم زير كف پاي دگر
بر كف پاي دگر بوسه زنم جاي دگر

 


بعد از اين راي من اينست و همين خواهد بود
من بر اين هستم و البته چنين خواهدبود

 

ادامه دارد ...

دسته ها : وحشی بافقی
يکشنبه هجدهم 2 1390 17:4
X